شماتت دشمنان و حاسدان قرار نده،خدایا مرا به سوى بدیهایى که مرا از آنها نجات دادهاى برنگردان،خدایا مرا هیچ گاه به اندازهء یک چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار.». شنیدن این جملهها با آن حالت،لرزه بر اندامام سلمه انداخت.رفت در گوشهاى نشست و شروع کرد به گریستن.گریهءام سلمه به قدرى شدید شد که رسول اکرم آمد و از او پرسید: «چرا گریه مىکنى؟». -چرا گریه نکنم؟!تو با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارى اینچنین از خداوند ترسانى،از او مىخواهى که تو را به خودت یک لحظه وا نگذارد،پس واى به حال مثل من.
261
-اى امّ سلمه!چطور مىتوانم نگران نباشم و خاطرجمع باشم؟!یونس پیغمبر یک لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد
نظرات شما عزیزان: